کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

هدیه آسمانی

اولین روز

امروز صبح 12/9/90 ساعت 30/8  با بابا حامد از زیر  قرآن ردت کردیم که همیشه محافظت باشه وبا خاله زهرا رفتیم مهد و ثبت نامت رو انجام دادیم خاله پریسا تو رو برد تو اتاق مخصوص بچه های نوپا و تو خیلی آروم باهاش رفتی و دیگه هم نیومدی بیرون و مشغول بازی شدی اما من آنقدر گریه کردم که خاله های مهد همه ناراحت شدن و به داشتن منو آروم می کردن به جای تو اما خدا رو شکر می کنم که به تو سخت نگذشت امیدوارم ساعتهای که اونجا هستی بهت خوش بگذره  و آروم باشی خیلی دوستت دارم کیمیییییییییا
12 آذر 1390

در جستجوی مهد کودک

روز پنج شنبه با باران شدید انزلی من وتو با خاله زهرا رفتیم که مهد پیدا کنیم چند تا از مهدای شهر رو رفتیم و بالاخره خاله زهرا مهد کودک گل آرا رو که ته کوچه خودمون بود از لحاظ همه لحاظ تقریبا پسندید  و قرار بر ثبت نامت شد
12 آذر 1390

رفتن مریم

کیمیا جون روز سه شنبه صبح پرستارت خاله مریم اومد و گفت که دیگه می  خواهد درس بخونه و یکمم اعصابش خراب شده نمی تونه تو رو نگهداره منم باز موندم با هزار غم و غصه که تو رو پیش کی بذارم وو بابائی حامد گفت که بزاریمت مهد کودک منم اول گفتم نه ولی بعد دیدم کسی نیست که تو رو نگهداره گفتم پس مجبورم و به زهرا رستم که یکی از دوستام بود و تو رشت مهد کودک داشت زنگ زدمچه سخت بود کیمیا  
12 آذر 1390

مرخصی

سلام دختر گلم دو هفتهای مرخصی گرفتم تا بتونم وضعیت خوابت رو تنظیم کنم ولی چقدر سخت بود واسم که تو خونه بودم و تنهایی تو رو میدیدم که بهترین ساعات روزت رو بدون ما بودی  الهی من واست بمیرم امیدوارم منو ببخشی و بدونی اگه سر کار می رم واسه آینده تو عشقم  
12 آذر 1390
1